جان وصال تو تقاضا می کند


جان وصال تو تقاضا می کند

کز جهانش بی تو سودا می کند
کز جهانش بی تو سودا می کند
بالله ار در کافری باشد روا
بالله ار در کافری باشد روا
آنچه هجران تو با ما می کند
آنچه هجران تو با ما می کند
در بهای بوسه ای از من لبت
در بهای بوسه ای از من لبت
دل ببرد و دین تقاضا می کند
دل ببرد و دین تقاضا می کند
بارها گفتم که جان هم می دهم
بارها گفتم که جان هم می دهم
همچنان امروز و فردا می کند
همچنان امروز و فردا می کند
غارت جان می کند چشم خوشت
غارت جان می کند چشم خوشت
هیچ تاوان نیست زیبا می کند
هیچ تاوان نیست زیبا می کند
زلف را گو یاری چشمت مکن
زلف را گو یاری چشمت مکن
کانچه بتوان کرد تنها می کند
کانچه بتوان کرد تنها می کند
چند گویی راز پیدا می کنی
چند گویی راز پیدا می کنی
راز من ناز نو پیدا می کند
راز من ناز نو پیدا می کند
آتش دل گرچه پنهان می کنم
آتش دل گرچه پنهان می کنم
آب چشمم آشکارا می کند
آب چشمم آشکارا می کند
آنچنان شوخی که گر گویند کیست
آنچنان شوخی که گر گویند کیست
کانوری را عشق رسوا می کند
کانوری را عشق رسوا می کند
گرچه می دانم ولیکن رغم را
گرچه می دانم ولیکن رغم را
گویی ای مرد آن به عمدا می کند
گویی ای مرد آن به عمدا می کند